این داستان واقعی هست و بر میگرده به سال 1993 و زمانی که یک فرانسوی با خودروش در حال عبور از صحرای بزرگ آفریقا بود که ماشینش وسط راه خراب میشه و دیگه راه نمیره.
این مرد فرانسوی میدونست که بیشتر از چند روز قادر به زنده موندن در اون شرایط نیست و پس تصمیم میگیره راه حلی پیدا کنه...
راه حل این فرانسوی به نوبه ی خودش بسیار جالب بود. ایشون ماشین خودشو به اجزاء کوچیکی تبدیل میکنه و با وصل کردن این قطعات به هم موفق میشه یک موتور سیکلت کامل برای خودش بسازه.
موتوری که به وسیله ی اون تونست جون خودشو نجات بده و از صحرای آفریقا خارج بشه.
مطلب مرتبط:
عجب مخی بوده!
ترس از مرگ مخ رو بکار انداخت!
چی میگی؟!!!
بابا دمش گرم. این دیگه کیه
ترس میبینی چه کاری میکنه. مغزش اون لحظه از مغز انیشتین هم بیشتر کار کرد
یه عادم معمولی نبوده حتما تعمیرکاری چیزی بوده
عادم؟؟
ای وای خاک وچوکم!
اخه داشتم تند تایپ میکردم!
نخیر. بخاطر اینکه شما ادبیاتت ضعیفه
خب اگه من بودم حتما مرده بودم
چقدر ناامید
نه خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییرم!
ادبیات خودت ضعیفه! چرا تهمت میزنی؟
فکر نکنم هیچ کسی در این دنیا باشه که تایید کنه ادبیات مهرداد قویه.
فارسیم مثل شماها زیاد good نیست
خودم هم بارها گفتم، از دبیرستان تا خوده دانشگاه، ادبیاتم رو با 10 - 12 قبول شدم.
میدونی که، من نیست خارجی هستم
ولی کم کم دارم یاد میگیرم
فوق العادس
خیلی جالب بود
یاد فیلم فونیکس افتادم
فیلمو ندیدم
پس اینکه اینقدر مثل بلبل فارسی مینویسه و اسمشم منم بلدم بنویسمه روحته دیگه؟!
دقیقا
روح من زیاد به ایران سفر میکنه بخاطر همین فارسیش از خودم قوی تره
اما خب... منم دارم یاد میگیرم
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
خوب شد منو در جریان گذاشتی روحی! (خوشم میاد کم نمیاری!)
رازه ها. به کسی نگو
خیلی اعتماد به نفس داری جون تو!ادم میمونه چی بگه!
هرچه میخواهد دل تنگت بگو