و اما تو ای حسین
با تو چه بگویم؟
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
و تو ای چراغ راه
ای کشتی رهایی
ای خونی که از آن نقطه ی صحرا جاودان می تپی و می جوشی
و در بستر زمان جاری هستی و بر همه ی نسل ها میگذری
و هر سرزمین حاصلخیزی را سیراب خون میکنی
و هر بذر شایسته ای را در زیر خاک میشکافی و میشکوفانی
و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی
ای آموزگار بزرگ شهادت
برقی از آن نور را
بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن
قطره ای از آن خون را
در بستر خشکیده و نیم مرده ی ما جاری ساز
و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را
به این زمستان سرد و فرسوده ی ما ببخش
ای که مرگ سرخ را برگزیدی
تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی
تا با هر قطره ی خونت
ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری
و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی
و بدان جوشش و خروش و زندگی و عشق و امید دهی
ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما
به تو و خون تو محتاج است...
دکتر علی شریعتی
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: کهنه قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوى نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بى روسرى بیرون دوید
گفت آقا سفره خالى میخرید؟
دکتر علی شریعتی
.....................................
برگفته شده از وبنگار: "کاش در بهشت بی خبری بودم"
beheshtebikhabari.persianblog.ir
میتوان...
میتوان تنها شد
میتوان زار گریست
میتوان دوست نداشت
و دل عاشق آدمها را زیر پاها له کرد
میتوان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت
میتوان صدها بار علت غصه دل را فهمید
میتوان...
میتوان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود!
آخرش هم تنها میتوان تنها رفت...
با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی...
یادگاری؟ همه جا تلخی و سردی و غرور
فاتحه؟ خوب شد که رفت! عجب آدم بد خلقی بود!
ولی ای کودک زیبای دلم، آن ور سکه تماشا دارد...
دکتر شریعتی