هو انگ هویی، استاد کونگفو در مالزی، نیاز به هیچ ابزاری برای باز کردن نارگیل ها نداره، چون دستش به قدری قدرت داره که میتونه این کارو به راحتی انجام بده.
این استاد کونگفو از وقتی شروع به انجام این کار کرده، تونسته محل درآمدی برای خودش و خانوادش ایجاد کنه. دولت مالزی هم برای اینکه کسب و کارش رونق بگیره، از سال 2000 محل مشخصی رو برای این استاد در نظر گرفته و برنامه هاشو برای توریست ها اونجا انجام میده.
حالا تصور کنید که این انگشت های فولادین به بدن یکی بخورره! مطمئنا استخون سالمی باقی نمیمونه.
مردم روستایی در قزاقستان آلوده به نوعی بیماری عجیب شدن که باعث میشه یهو به خواب عمیقی فرو برن. این بیماری عجیب شخص مبتلا رو گاهی تا 6 روز هم به خواب برده و تا الان هیچ کس، به دلیل این بیماری، نتونسته پی ببره.
گفته میشه این بیماری به شکل موجی، وارد روستا میشه. موج اولش در مارس 2013 بود و موج دومش در مه 2013. دو مورد آخرش هم یکی در اوایل 2014 بوده و آخرینش هم که چندی پیش مجددا برای این مردم رخ داده.
گفته میشه این ویروس به توریست ها و بازدیدکننده ها هم منتقل شده، تا جایی که چندین توریست که در حال بازدید از این روستا بودن هم یهو خوابشون برد و وقتی بیدار شدن، خودشونو تو بیمارستان دیدن.
ماجراجوی ایتالیایی، الکس بلینی، قصد داره برای هشدار در خصو تغییرات آب و هوا و گرم شدن هوای زمین، تا زمانی که یک کوه یخ کاملا ذوب بشه، روی اون زندگی کنه.
این ماجراجوی ایتالیایی که فعلا ساکت بریتانیا هست تخمین زده که میبایست حدودا 8 تا 12 ماه روی یک کوه یخ بمونه تا آب بشه. همینطور قراره داخل یک کپسول نجات در این مدت زندگی کنه. بعد از آب شدن کوه یخ، الکس داخل این کپسول اونقدر باید در اقیانوس شناور بمونه تا به ساحل برسه.
الکس بلینی سابقا کارمند بانک بود، اما تصمیم گرفت زندگی خسته کننده کارمندی رو کنار بزاره و به ماجراجویی بره. در طول این مدت وی تا الان موفق شده 23 هزار کیلومتر رو در مسابقه مارتون طی کنه و از دریای مدیترانه، اقیانوس اطلس و آرام هم گذر کنه.
دنیای عجیبیه. نه به این عاقا که با 9 سال سن میره و ازدواج میکنه، نه به این یکی عاقا (در عکس بالا) که حاضر نیس با نامزدش ازدواج کنه و در این راه حتی مرگ خودش رو هم شبیهسازی میکنه.
داستان از جایی شروع شد که «تاکر» (پسره) بنا به دلایلی دیگه تمایل به ازدواج با نامزدش (که اسمش الکس بود) رو نداشت. بهترین راه هم برای فرار از این ماجرا، خبر از دنیا رفتن خودش دید. چون هرکدوم از این دو در یک کشور زندگی میکنن، پس قاعدتا امکان بررسی واقعیت موضوع هم برای دختره وجود نداشت.
برای عملی شدن نقشه، تاکر با تلفن به دختره زنگ میزنه و میگه که من تاکر هستم و پسرم اینقدر ناراحت و افسرده بود که خودشو پرت کرد جلوی یه ماشین و ...
تا اینجای ماجرا خوب بود تا اینکه دختره تصمیم میگیره برای همدردی به مادر تاکر هم زنگ بزنه. ظاهرا تاکر این موضوع رو با مادرش هماهنگ نکرده بود و مادر کل ماجرا رو لو میده که تاکر زنده هست و حالشم خوبه.
قرار بود جمعه پیش این دو با هم ازدواج کنن و این هفته ماه عسل برن که همهچی کنسل شد.