در این مقاله، به برسی افراد میپردازیم که گاهاً جلوی چشم چندین نفر ناپدید شدند و هیچگاه کسی موفق به پیدا کردن آنها نشد!
1- جرالد پاتر، مسافری که هرگز پیدا نشد!
29 جون 1968 بود که هواپیمایی با23 مسافر به سمت دالاس - تگزاس شروع به پرواز کرد.
جرالد پاتر یکی از مسافران این هواپیما بود که برای رفتن به دستشویی به سمت دُم هواپیما حرکت کرد (در این زمان، هواپیما در هوای ایالت میسوری قرار داشت). زمانی که به سمت دستشویی در حرکت بود، همسرش برگشت و آقای پاتر را در راهروی هواپیما و در حال صحبت با رئیس خود دید؛ بعد از اطمینان دوباره برگشت تا از مناظر زیبای هوایی لذت ببرد؛ این آخرین باری بود که او همسرش را دید! نه تنها او، بلکه هیچ شخص دیگری موفق به دیدن او نشدند.... نه زنده، و نه مُرده!
چند دقیقه بعد از اینکه آقای پاتر از صندلی اش بلند شد و بعد از گفتگو با رئیسش به سمت دستشویی رفت، هواپیما لرزشی کوتاه مدت را تجربه کرد، این لرزش به قدری کم بود که کسی به آن اهمیتی نداد.
موقعی که خانم پاتر احساس کرد همسرش مدت خیلی زیادی صندلی خود را ترک کرده و هنوز باز نگشته، به مهماندار هواپیما موضوع را اطلاع داده و از او میخواهد قسمت دستشویی را بازدید کند؛ در همین لحظه بود که خلبان متوجه میشود یکی از درب های خروجی عقب هواپیما باز است، به همین دلیل کمک خلبان را برای برسی موضوع به عقب هواپیما میفرستد.
در این لحظات بود که به نظر همگان، آقای پاتر جداً گم شده بود!!
کمک خلبان برای بازدید موضوع درب و بحث گم شدن آقای پاتر به عقب هواپیما میرود و متوجه میشود زنجیری که برای نگه داشتن درب عقب هواپیما از آن استفاده میشده پاره شده! او این موضوع را به خلبان گفته و گزارش میدهد که احتمالا آقای پاتر به درب تکیه داده و درب باز شده و آقای پاتر از هواپیما به بیرون پرت شده!
در گزارشی که بعدها منتشر شد به این موضوع اشاره شد که درب های هواپیما مجهز به دستگیره های سنگینی هستند که برای باز شدن درب باید 180درجه کامل شرخیده شود... با پیش آمدن این موضوع، احتمال افتادن آقای پاتر منتفی شد!
نکته جالب این است که با اینکه احتمال سقوط وجود نداشت، ولی گروه های نجات همه مسیرهای هواپیما، از لحظه پرواز تا انتهای آن را کنترل کردند.... حتی جنازه آقای پاتر هم پیدا نشد و تا این لحظه از سرنوشت او کسی خبر ندارد!!!
2- دیوید لنگ، مردی که جلوی دیدگان 5 شاهد ناپدید شد!!
دیوید لنگ کشاورزی موفق در آمریکا بود که روزی جلوی مزرعه خود در حال راه رفتن بود.... دو فرزندش در جلوی او در حال بازی بودند و همسرش و تعدادی از مهمانان بیرون بودند، آقای دیوید لنگ به مهمانان لبخندی زد و به سوی آنها حرکت کرد... ولی هیچگاه به مقصد خود نرسید!
درو اقع بعد از اینکه او چند قدم به سمت مهمانان برداشت، جلوی چشم همگان ناگهان به شگل کامل ناپدید شد!!! بعد از ناپدید شدنش، همسرش به سرعت به سمت مکانی که او ناپدید شد دوید ولی هیچ اثری از او باقی نمانده بود!
تمامی آن روز و صبح روز بعد، گروه های مختلفی برای بازدید آمده تا موضوع را برسی کنند ولی هیچ مدرکی پیدا نمیشد؛ حتی کارشناسانی برای برسی اینکه شاید در اطراف چاله و گودالی وجود داشته باشد و آقای لنگ در گودال افتاده باشد، ولی چاله ای هم در کار نبود.
در تمام این مواقع، همسر او کاملا به زنده بودن همسرش امیدوار بود حتی حاضر به گرفتن مراسم مرگ و یا مراسم یادبود هم نشد.
مدت ها از این موضوع گذشت و روزی سارا، دختر دیوید لنگ گریه کنان در محلی که پدرش ناپدید شده بود در حال دویدن بود که مادرش برای برسی موضوع به سمتش میرود... سارا به مادرش گفت که او صدای پدرش که درخواست کمک میکرد را شنیده... او گفت که صدای پدرش در حالتی مانند شکنجه شدن بود... خانم لنگ بعد از شنیدن این داستان متوجه میشود علف های خشک، در محلی که همسرش گم شده است یک دایره به قطر 20فیت ایجاد کرده اند...
بعد از مشاهده این علف ها، خانم لنگ به همراه فرزندانش برای همیشه از آن مزرعه رفتند و هیچگاه باز نگشتند!
برگرفته شده از:
http://www.asianetindia.com
سلام مهرداد جان
دستت هم درد نکنه کلی زحمت کشیدی بازهم از این اپ ها بکن من کلی ذوق می کنم
اخ نمی دونی چقدر حال می کنم با این تیپ خبر ها و راز آمیز کلا ذوق مرگ میشم در مورد ماورا و اتفاقات اطرافمون
سلام.
خوشحالم خوشت اومد.... چشم بازم میزارم (البته تا جایی که گیرم بیاد)
متاسفانه از این مدل خبرا یکم کمه... ولی تا جایی که ببینم میزارم
مگر ممکنه
ممکن نیست بخاطر همینه که همه تعجب میکنن دیگه!
خیلی جالب بود
یه مدت سرم شلوغ بود نیومده بودم یه هو کلی تعجب کردم تعجب خونم رفته بالا الان
عجب! تعجب خونت رو چنده حالا؟
خوشحالم خوشت اومد
واقعا جالب بود...خیلی لذت بردیم
خوشحالم که لذت بریدی دوست گلم
وای چه وقایع عجیبی
امیدوارم خوشت اومده باشه
چه جالب و چه ترسناک !
فک کن من که الان این ج نشستم و دارم اینو می نویسم یهو نباشم.
راستی.....(الان یعنی نا پدید شدم!)
سلام
نگران نباش... فکر نکنم واسه ماها اینجور اتفاقا بیوفته!!
البته دعا هم کن که نیوفته... چون اگه داستانو خونده باشی متوجه شدی که یکیشون تو عذاب بود.
سلام


اگه الان بودن یه خسته نیاشید تحویلشون میدادم
اگه من اونجا بودم اینقد شانسم خوب بود که اینا یه نفرشونم نمیتونست فرار کنه
چه خبره ۷۰ نفر
چندتاشو خودشون سرشو زیر اب میکردن حل میشد
خوشم میاد قشنگ خودمو با یه داستان میپیچونم
سلام.
!!!
خو خدا میدونست بخاطر تو ممکنه همه زندانیا دستگیر یا کشته بشن بخاطر همین تورو تو اون شرایط نذاشت دیگه!